حجّیت روایات تفسیری (روایاتی که در تفسیر آیات قرآنی وارد شده) یکی از مباحث مهمّ مربوط به حجّیت روایات نقل شده از پیامبر و ائمه معصومین ـ صلوات اللّه علیهم ـ است و این خود زیرمجموعه این سؤال کلیتر است که «آیا روایات وارده در باب معارف، حجّتند؟». تدقیق در جوانب این بحث اساسی، نیاز به تأمل فراوان دارد که در این مقاله فقط به بخشی از بحثهای مربوط اشاره میشود و تفصیل آن به فرصتی دیگر موکول میگردد.
قبل از هر چیز، یادآوری دو نکته لازم است:
1. همان طور که میدانیم، روایات ائمّه معصومین علیهمالسلام از سه جهت باید مورد بررسی قرار گیرد تا اگر حجّیت آنها از این سه جهت تمام شد، بدانها عمل گردد: هم صدور روایات و هم دلالت آنها و هم جهت روایات؛ یعنی فیالمثل تقیّهای بودن یا نبودن آنها باید مورد بررسی قرار گیرد تا ثابت شود که از این سه جهت، مشمول ادله حجیّت است و در نتیجه، بتوان بدانها عمل کرد.
روایات مأثوره به لحاظ صدور، مختلف است: برخی متواتر است و لذا یقین به صدور آنها پیدا میشود و برخی در عین این که متواتر نیست، با قراینی همراه است که یقین عقلایی به صدور آنها پیدا میشود و نیازی به ادله حجّیت خبر واحد ندارد.
روایاتی که این چنین نباشد؛ یعنی نه متواتر باشد و نه همراه قراین قطعی الصدور، باید دلیلی بر حجّیت آنها اقامه شود. بحث «حجیّت خبر واحد» در علم اصول برای اثبات حجّیت این گونه روایات است. به لحاظ تاریخی، برخی از بزرگان اصولی، از اصل، منکر حجّیت اخبار آحادند و اجماع منقول سید مرتضی قدسسره بر این مطلب را همگان میدانند. فعلاً در صدد بحث از این جهت نیستیم. فرض مقاله بر این است که اخبار آحادِ خالی از قراین قطعی، حجّت است؛ یا به بناء عقلا و یا به آیات و روایاتی که در بحث مبسوط «حجیت خبر واحد» بدانها تمسّک شده است.
نظیر این بحث درباره دلالت اخبار هم مطرح میشود: اخبار منقول، گاه نصّ در مراد است و احتمال خلافی نمیرود. در این صورت، دلالت آنها از باب یقین، حجّت است و نیازی به دلیل حجّیت دیگری ندارد. امّا بسیاری اوقات، دلالت یک روایت از حدّ ظهور تجاوز نمیکند؛ یعنی احتمال میدهیم مراد گوینده، غیر از آن چیزی باشد که روایت در آن ظاهر است. در این جا حجّیت این گونه ظواهر، نیاز به دلیل دارد و ظاهر، چیزی بیش از یک «ظنّ» نیست، و اصل اولی در ظنون، عدم حجیّت است. برای خروج از این اصل اولی، نیاز به دلیل خاص داریم.
همان گونه که درباره حجّیت اخبار آحاد به لحاظ صدور گفته شد، فعلاً در صدد تحقیق در دلیل حجّیت ظواهر نیستیم و فقط فرض را بر حجّیت میگذاریم که یا از باب بناء عقلاست یا به لحاظ تمسّک به روایات (که طبیعتا باید مجموع دلالت آنها قطعی باشد، والاّ دور لازم میآید). البته ممکن است بتوان دلایلی عقلی هم برای حجّیت ظهور جستوجو کرد که فعلاً جای بحث آن نیست.(1) درباره جهت روایات هم، فیالمثل تقیّهای بودن یا نبودن روایت، گاه به صورت قطعی احراز میشود و گاه با اصول عقلایی یا اصول عملیّه، دلیلی بر حجّیت آنها اقامه میگردد.
2. روایات تفسیری، گاه درباره آیات احکام است؛ مثل روایتی که «أوفوا بالعقود» را به «أوفوا بالعهود» تفسیر میکند و... . این گونه روایات تفسیری در حکم روایات احکام است و بحث خاصّی نمیطلبد. در بحث ذیل، مقصود از روایات تفسیری، روایات وارد در تفسیر غیر آیات احکام است؛ مثل تفسیر مربوط به عقاید، معارف، تکوینیّات و تاریخ.
با توجّه به نکات فوق، پرسش اصلی مقاله، این است: روایاتی که صدور و دلالت و جهت آنها یقینی نیست، درباره معارف و بالاخصّ تفسیر، حجّت است یا خیر؟
بسیاری از اصولیان، روایات آحاد وارد در باب عقاید و تکوینیّات را حجّت نمیدانند و طبیعتا روایات تفسیری در این باب هم همین حکم را دارد.
از شیخ مفید رحمهالله نقل شده است که در کتاب شرح اعتقادات صدوق به کرّات میفرماید: «خبر الواحد فی هذا الباب لایوجب علما و لا عملاً»(1). شیخ طوسی نیز در مقدمه تفسیر تبیان، تمسّک به خبر واحد در تفسیر را نفی کرده است:
ینبغی أن یرجع إلی الأدلّة الصحیحة إمّا العقلیّة أو الشرعیّة من إجماع علیه أو نقل متواتر به عمّن یجب اتّباع قوله. ولایقبل فی ذلک خبرواحد، خاصّة إذا کان ممّا طریقه العلم. و متی کان التأویل یحتاج إلی شاهد من اللّغة فلایقبل من الشاهد إلاّ إذا کان معلوما بین أهل اللّغة، شائعا بینهم. و أمّا طریقة الآحاد من الروایات الشاردة و الألفاظ النادرة فإنّه لایقطع بذلک و لایُجعل شاهدا علی کتاب اللّه و ینبغی أن یتوقّف فیه.(2)
علاّمه طباطبایی هم در موارد متعددی در تفسیر المیزان اصرار میورزد که اخبار آحاد در تفسیر، حجّت نیست؛ از جمله در ذیل داستان لوط در سوره هود میفرماید:
... و الّذی استقرّ علیه النظر الیوم فی المسألة، أنّ الخبر إن کان متواترا أو محفوفا بقرینة قطعیّة فلا ریب فی حجّیتها و أمّا غیر ذلک فلا حجّیة فیه إلاّ الأخبار الواردة فی الأحکام الشرعیّة الفرعیّة إذا کان الخبر موثوق الصدور بالظنّ النوعیّ فإنّ لها حجّیة. و ذلک أنّ الحجّیة الشرعیّة من الاعتبارات العقلائیّة فتتبع وجود أثر شرعیّ فی المورد یقبل الجعل و الاعتبار الشرعیّ و القضایا التاریخیّة و الأمور الاعتقادیّة لا معنی لجعل الحجّیة فیها لعدم أثر شرعیّ و لا معنی لحکم الشارع بکون غیر العلم علما و تعبید الناس بذلک.(1)
چنان که در کلمات مرحوم علاّمه طباطبایی هم آمده است، سرّ عدم حجّیت روایات تفسیریِ غیر مقطوع، آن است که اساسا تعبّد ناشی از دلیل حجّیت، در جایی تصویر میشود که اثری عملی یا شرعی وجود داشته باشد. تعبّد کردن به ثبوت چیزی یا عدم چیزی در اموری که اثری عملی ندارد، لغو است؛ مثلاً تعبد به «هفت آسمان» در جایی که قطع به این امر نداریم، چه اثری دارد؟
به نظر راقم این سطور، این مدّعای اصولیان و دلیلشان، هر دو کاملاً متین است و خردهای بر آن وارد نیست. استاد معرفت (دام عزّه) در مقالهای عالمانه تحت عنوان «کاربرد حدیث در تفسیر»، بر مدّعا و استدلال فوق اشکال کردهاند و عمده اشکال ایشان چنین است:
اعتبار خبر واحد ثقه، جنبه تعبّدی ندارد، بلکه از دیدگاه عقلا جنبه کاشفیّت ذاتی دارد که شرع نیز آن را پذیرفته است. بنای انسانها بر آن است که بر اِخبار کسی که مورد ثقه است، ترتیب اثر میدهند و همچون واقع معلوم با آن رفتار میکنند و این، نه قراردادی است و نه تعبّد محض، بلکه همان جنبه کاشفیت آن است که این خاصیّت را به آن میبخشد. شارع مقدّس ـ که خود سرآمد عقلاست ـ بر همین شیوه رفتار کرده و خُردهای نگرفته، جز مواردی که خبرآورنده انسان فاقد تعهّد باشد که قابل اطمینان نیست و بدون تحقیق نباید به گفته او ترتیب اثر داده شود «إن جاءکم فاسقٌ بنبإٍ فتبیّنوا» (حجرات/ 6). لذا اعتبار خبر واحد ثقه، نه مخصوص فقه و احکام شرعی است و نه جنبه تعبّدی دارد، بلکه اعتبار آن، عام و در تمامی مواردی است که عقلا؛ از جمله شرع، کاربرد آن را پذیرفتهاند.
از این رو، اِخبار عدل ثقه از بیان معصوم، چه پیرامون تفسیر قرآن و چه دیگر موارد، از اعتبار عقلایی مورد پذیرش شرع برخوردار است و کاشف و بیانگر بیان معصوم میباشد و حجّیت دارد و همانند آن است که شخصا و مستقیما از معصوم تلقّی شده باشد. اساسا اگر اِخبار عدل ثقه را در باب تفسیر، فاقد اعتبار بدانیم، از تمامی بیانات معصومین و بزرگان صحابه و تابعین، محروم میمانیم و فایده بهرهمند شدن از بیانات این بزرگان، منحصر در عصر حضور میگردد که یک محرومیّت همیشگی را به دنبال دارد!(1)
به گمان ما در کلمات فوق، مطالب چندی به هم آمیخته شده است و لذا نتیجهای نادرست به بار آورده که به هیچ وجه قابل قبول نیست:
اوّلاً، باید بین خبر واحد که موضوع اعتبار است و نفس اعتبار، فرق گذاشت. اگر چیزی کاشفیت ذاتی دارد، طبیعتا باید همان خبر واحد باشد، نه اعتبار آن. این که در کلمات استاد معرفت آمده است: «اعتبار خبر واحد ثقه، جنبه تعبدی ندارد، بلکه از دیدگاه عقلا جنبه کاشفیت ذاتی دارد»، قطعا مسامحه است و قاعدتا مقصود ایشان این است که «خبر واحد»، کاشفیت ذاتی دارد.
ثانیا، مقصود از این که «خبر واحد، کاشفیت ذاتی دارد» چیست؟ نوعی از کاشفیت ذاتی را همه قبول دارند: کاشفیت خبر واحد، ظنّی و ناقص است، ولی همین «کاشفیت ناقص» هم ذاتی است. کشف ناقصی که در ظنّ وجود دارد، تعبّدی یا قراردادی نیست، بلکه به معنایی «ذاتی» است. امّا در این صورت، سؤال این است که این «ذاتی» بودن، چه چیزی را ثابت میکند؟ «کشف ناقص» فی حد ذاتها حجّت نیست؛ چون همین که احتمال خلاف میدهیم، باید به نحوی عقلا و شارع، این احتمال خلاف را تعبّدا الغا کنند. آیات و روایات متعددی، عمل به ظن را ممنوع دانستهاند، مگر این که ظنّی خاص با دلیل از آن خارج شود. و این دلیل، همان چیزی است که حجّیت تعبّدی و قراردادی محسوب میشود. ولی از برخی کلمات استاد معرفت ظاهر میشود که مقصود ایشان از «کاشفیت ذاتی»، کاشفیّت تامّ است:
... در صورتی که مبنای اعتبار خبر واحد ثقه، جز بنای عقلا چیز دیگری نمیتواند باشد که نقش شارع، تنها جنبه امضایی دارد. این اعتبار از جانب عقلا و امضای شارع، به جنبه کاشفیّت تامّ آن بستگی دارد که تعبّد مطلقا در آن راه ندارد.(1)
قاعدتا مقصود ایشان از «کاشفیّت تامّ»، کاشفیّتی است که در آن، هیچ احتمال خلاف نرود. معنای این سخن، این است که خبر ثقه، قطعیالصدور است. در این صورت، دو اشکال اساسی بر کلام ایشان وارد است:
1. اخبار آحاد قطعیالصدور از محل بحث خارج است؛ چون خبر قطعیالصدور برای حجّیت خود، نه نیاز به بنای عقلا دارد و نه امضای شارع. همه کسانی که استاد معرفت به نقد کلماتشان پرداختهاند، این را پذیرفته بودند که خبر واحد اگر قطعیالصدور باشد، هم در تفسیر و هم در اعتقادات، مفید است و این طبیعتا در جایی است که حجیت دلالت و جهت هم، تعبدی نباشد؛ مثل جایی که روایتی در دلالت، نصّ باشد و از جهت تقیّه بودن هم مقطوعالعدم باشد. پس اصل بحث در اخبار آحادی است که ظنّیالصدور است و لذا شیخ مفید فرموده بود: «خبر الواحد فی هذا الباب لایوجب علما و لا عملاً».
استاد معرفت، خود در مواضع متعددی از مقاله، اعتبار خبر واحد ثقه را به بنای عقلا و امضای شارع دانستهاند. اگر خبر واحد، قطعیالصدور باشد، چه نیازی به بنای عقلا و امضای شارع دارد و اصلاً آیا چنین بنایی و چنین امضایی ممکن است؟ چنان که در مباحث «قطعِ» علم اصول ثابت شده است، عمل به قطع، نه سلبا و نه اثباتا قابل برای جعل نیست؛ نه از ناحیه عقلا و نه از ناحیه شارع.
2. ادّعای این که خبر واحد ثقه، کاشفیّت تامّ از صدور دارد، جدّا سخن خلاف واقعی است. اخبار آحادی که با چندین واسطه به ما رسیده است، آن هم با آن گونه توثیقات رجالی که بسیاری از آنها از حدّ یک نوع ظنّ فراتر نمیرود، چگونه میتواند همه، قطعیالصدور باشد. این سخن، نظیر ادّعای برخی از اخباریان است که گفتهاند: همه روایات کتب اربعه، قطعیالصدور است که بطلان آن نیازی به بحث ندارد.(1)
به این ترتیب، روشن میشود بسیاری از اخبار واحد ثقه، ظنیالصدور است. این ظنّ، حتی اگر در مواردی، ظن بالایی باشد، باز نیاز به دلیل حجّیت دارد و در دلیل حجیت، فرقی نمیکند که عقلا بنایی داشته باشند و شارع امضا کرده باشد یا ابتداءا شارع، ظنّی را حجت کرده باشد.
ثالثا، در کلمات استاد معرفت، نسبت به «تعبّدی نبودن» اعتبار خبر واحد ثقه، نوعی تهافت وجود دارد. در موضعی آوردهاند:
بنای انسانها بر آن است که بر اِخبار کسی که مورد ثقه [طبعا وثوق] است، ترتیب اثر میدهند و همچون واقع معلوم با آن رفتار میکنند. و این نه قراردادی است و نه تعبّد محض، بلکه همان جنبه کاشفیّت آن است که این خاصیت را به آن میبخشد.
اگر چیزی نه قراردادی است و نه تعبّد محض، آیا نیاز به «بناء» دارد؟ آیا «ترتیب اثر» در این صورت، بنایی است؟ آیا معنی دارد بگوییم «همچون» واقع معلوم با آن رفتار میکنند؟ «بنای بر ترتیب اثر» که در کلمات ایشان آمده، هیچ نیست مگر تعبیر دیگری از نوعی قرار عملی میان عقلا دائر بر این که بر خبر واحد، همان اثری را بار کنند که بر واقع بار میکنند یا با آن، همان گونه عمل کنند که با واقع معلوم. امّا همه اینها جز «قرار عملی»، چیز دیگری نیست.
این که این نوع «قرار عملی» را «تعبّد» میتوان خواند یا نه، هیچ اثری در بحث ندارد. به وجهی، میتوان آن را تعبّد خواند و به وجهی، خیر. اگر منظور از «تعبّد»، این است که هیچ نکته و مناطی در پشت این تعبّد نهفته نباشد، در این صورت، بنای عقلا در باب حجّیت خبر ثقه، تعبّدی نیست؛ چون حتما کاشفیّت ناقص و ظنّی خبر ثقه در بنای عقلا دخالت دارد و اگر مقصود از «تعبّدی» این است که بدون «بناء» و «قرار عملی از عقلا»، تمام نیست، در این صورت، حجّیت خبر واحد ثقه، حتما تعبّدی است؛ چون کاشفیت تامّ برای آن ثابت نیست و تتمیم این کاشفیّت، نیاز به تعبد و قرار عملی دارد.
در هر صورت، بحث اطلاق «تعبّد» بر این بناهای عقلایی و عدم اطلاق آن، هیچ مدخلیّتی در اصل بحث ندارد. مدّعای اصولیان این است که در هر جا بناهای عملی از عقلا یا شارع مطرح میشود، باید اثری وجود داشته باشد تا به لحاظ آن اثر، بنایی صورت پذیرد، والاّ «بناء»؛ چه از عقلا و چه از شارع، لغو است.
این مقدار ادعای اصولی را باید از بدیهیّات بحث «بناءات» شمرد. استاد معرفت خود میفرماید: «بنای انسانها بر آن است که بر اِخبار کسی که مورد ثقه است، ترتیب اثر میدهند و همچون واقع معلوم با آن رفتار میکنند...». اگر بنای انسانها بر این است که بر اخبار ثقه ترتیب اثر دهند، پس باید اثری باشد که آنها با بنای خود میخواهند آن اثر را مترتب سازند. اگر اثری نباشد، «ترتیب آن» معنی دارد؟ و همین طور «بنای بر ترتیب آن»؟
همچنین وقتی میفرمایند: «همچون واقع معلوم با آن رفتار میکنند»، معلوم میشود این گونه رفتار، صرفا یک بنا از عقلاست و با این بنا میخواهند «اثر» واقع معلوم را بر خبر واحد ثقه بار کنند، والاّ «همچون واقع معلوم با آن رفتار کردن»، چه معنایی خواهد داشت؟ حال اگر آن واقع معلوم، از سنخ اثر نباشد، بلکه امر نظری محض باشد، «ترتیب اثر» یا «رفتار همچون واقع معلوم» چه معنایی پیدا میکند؟
وقتی گفته میشود: بنای انسانها بر ترتیب اثر است، لابد اثری هست که عقلا میتوانند با بنای خویش، آن را مرتّب سازند. حال در امور نظری محض و در اعتقادات و تفسیر، چه اثری وجود دارد که قابل ترتیب باشد؟ علم و اعتقاد و نظایر آن نمیتواند آن اثر مقصود باشد؛ چون اینها با «بناء» قابل ترتیب نیست. علم و اعتقاد، اموری تکوینی است که اگر حاصل شود، نیازی به «بناء بر ترتیب» ندارد؛ بلکه بالاتر از آن، قابل «بناء» نیست و اگر حاصل نشود، به صرف بنای عقلا تحصیل نمیشود.
آری اگر در جایی بر علم و اعتقاد، اثری عملی مترتب باشد، خبر واحد ثقه میتواند با توجه به بنای عقلا و امضای شارع، آن اثر را تعبدا مترتب سازد. لذا خبر واحد ثقه در آن جا قابل حجّیت است و سخن اصولیان هم غیر این نیست.
رابعا، استاد معرفت به عنوان نوعی استبعاد نسبت به عدم حجّیت اِخبار عدل ثقه در باب تفسیر، فرمودهاند:
اساسا اگر اِخبار عدل ثقه را در باب تفسیر، فاقد اعتبار بدانیم، از تمامی بیانات معصومان و بزرگان صحابه و تابعین محروم میمانیم و فایده بهرهمند شدن از بیانات این بزرگان، منحصر در عصر حضور میگردد که یک محرومیت همیشگی را به دنبال دارد.(1)
ولی این «استبعاد» و آن «محرومیّت همیشگی»! واقعیّتی ندارد. اصولیان نگفتهاند اِخبار عدل ثقه، هیچ گاه «معتبر» نیست؛ گفتهاند نمیشود با دلیل اِعتبار عقلایی یا شرعی، آنها را تعبّدا معتبر ساخت؛ یعنی تعبّد در آنها جا ندارد. لذا اگر با کمک قراین یا تواتر، صدور خبر، قطعی باشد، این خبر ثقه (به لحاظ صدور) معتبر است.
بعلاوه، فایده کلمات ائمه معصومین علیهمالسلام چه در باب تفسیر و چه در باب تکوینیّات، صرفا این نیست که بدانها تعبّد کنیم، تا گفته شود اگر باب اعتبار شرعی آنها مسدود شود، محرومیّت همیشگی لازم میآید. بسیاری اوقات، کلمات ائمّه معصومین علیهمالسلام راههای جدیدی را برای بشر باز میکند که بنفسها مهمّ است، نه تعبّد به آنها. همین که فضای جدید و راهی نو فراراه بشر گشوده شد، خود بزرگترین فایده است.
فرض کنید در روایات ائمه معصومین علیهمالسلام برهانی بر توحید آورده میشود؛ فایده این روایت این نیست که به این برهان تعبّد کنیم. فایدهاش این است که راه جدیدی را برای انسان باز میکند. این راه، حتّی قطعی هم که نباشد، فایده خود را داراست: راه نو، ولو محتمل هم باشد، کماهمیّت نیست. انسان میتواند خود، آن راه را دنبال کند تا به ثمر برسد. گاه ابداء یک احتمال در حلّ مسأله، در حدّ یک راه حل، ارزش دارد.
این مطلب درباره ظواهر قرآنی هم جاری است؛ چون قرآن در عین این که قطعیالصدور است، به لحاظ دلالت، گاه ظنّی است. لذا درباره آیات ظنّیالدلاله که به معارف مربوط میشود، همان بحث فوق جاری است. به نظر اصولیان، این چنین آیاتی به لحاظ دلالت، نمیتواند مشمول ادله حجّیت ظاهر باشد؛ چون در امور تکوینی، اثری عملی وجود ندارد تا به لحاظ آن، تعبّد و ترتیب اثر متصوّر باشد.
در این جا هم ممکن است کسی استبعاد کند که لازمه این سخن، این است که این همه آیات مربوط به معارف، تاریخ و... از اعتبار ساقط شود. پاسخ این است که اوّلاً، دلالت در همه آیات معارف، تاریخ و... ظنّی نیست تا نیاز به ادله حجّیت ظاهر باشد. بسیاری از مفاد آیات، میتواند با کمک قراین به صورت مفاد قطعی درآید. ثانیا، فایده آیات قرآنی در باب معارف، این نیست که تعبّدا چیزی را برای انسان ثابت کند. همین که احتمالات جدیدی را برای انسان مطرح میکند، خود، امر بسیار مهمّی است. انسان باید خود، این راه را طی کند و دنبال احتمال را بگیرد تا به یقین برسد.
فایده آیات قرآنی، این نیست که «یقین تعبّدی» برای انسان درست کند؛ فایدهاش این است که حتی در موارد عدم قطع، راهی را برای انسان گشوده است که انسان با پای خود آن را دنبال کند. آیات قرآنی با تذکّرهای متعدد و تأکیدهای فراوان، بشر غرق در مادّیات را به معاد توجّه میدهد.
بر فرض که کسی از این آیات به یقین نرسد (که این فرض خلاف است)، امّا ظنّ معقول در او پیدا میشود که بعد از موت، عالمی هست باقی و انسان با موت از بین نمیرود، بلکه از منزلی به منزلی نقل مکان میکند. این واقعیت، اگر به صورت احتمالی هم در ذهن انسان جای گیرد، دیگر وضع انسان به حال قبل باز نخواهد گشت. کسی که دغدغه موت و معاد، او را فراگیرد، حالش متبدل خواهد شد و اموری برای او مسأله میشود که تا به حال نبوده است. حاصل، آن که فایده آیات مربوط به عالم تکوین در مواردی که دلالت آنها ظنی است، همچون روایات ظنّیالصدور، منحصر در تعبّد و شمول دلیل حجّیت نسبت به آنها نیست.
بعلاوه در بحثی که گذشت، فرقی بین عصر ظهور و عصر غیبت نیست. این که استاد معرفت فرمودهاند «اگر اِخبار عدل ثقه معتبر نباشد، فایده بیانات معصومین علیهمالسلام منحصر در عصر ظهور میگردد و این یک محرومیت همیشگی است» به نظر صحیح نمیرسد؛ چون در عصر حضور هم این طور نیست که همه مستقیما روایت را از امام بشنوند. جز افراد معدودی که با امام در تماسند و برایشان مقدور است که روایت را از امام بشنوند، میلیونها مسلمان در اطراف و اکناف عالم اسلامی از این امر محروم بودهاند.
همچنین کسی که روایتی را از امام علیهالسلام مشافهةً درک میکند، نسبت به دلالت و جهت روایت، هنوز با مشکل روبهروست و ممکن است در این دو حیث، به قطع و یقین نرسد. بنابراین، باز باید به ادله حجیّت ظواهر و اصول عقلایی دیگر تمسّک کند و همان بحثهای مربوط به صدور در عصر غیبت، دوباره در این جا و در عصر حضور، ظاهر میشود.
پس مسأله، یک مسأله کلّی است و حضور و غیبت، تأثیری در آن ندارد. آری در عصر حضور، برای آنهایی که کلامی را مشافهة از امام میشنوند، فقط نسبت به صدور روایت، قطع حاصل میشود، در حالی که این قطع، ممکن است به نحو دیگری در عصر غیبت هم حاصل شود (مثل تواتر یا تراکم قرائن).
استاد معرفت در ادامه بحث خویش، کلامی از استاد خویش مرحوم آیةاللّه خویی قدسسره نقل میکنند و بدان استشهاد میورزند:
بسا در حجّت بودن خبر واحدی که راوی مورد وثوق از معصومین علیهمالسلام نقل میکند، درباره تفسیر قرآن اشکال میشود و وجه اشکال، آن است که معنای حجّیتی که برای خبر واحد یا دیگر دلیلهای ظنّی ثابت شده، این است که واجب است در صورت جهل به واقع، آثار واقع را بر آن بار کنیم، همچنان که اگر به واقع، قطع پیدا مینمودیم؛ و این امر تحقّق پیدا نمیکند، مگر موقعی که مفاد خبر، حکم شرعی باشد یا موضوعی باشد که شارع بر آن حکم شرعی بار نموده است و این شرط در خبر واحدی که در باب تفسیر از معصومین علیهمالسلام نقل میشود، یافت نمیگردد.
این اشکال، خلاف تحقیق است؛ زیرا چنان که در مباحث علم اصول توضیح دادهایم، معنای حجّیت در اماره ناظر به واقع، این است که آن اماره به حسب حکم شارع، علم تعبدی محسوب میشود، در نتیجه، طریق معتبر (مثل خبر واحد) فردی از افراد علم است، ولی فرد تعبدی، نه وجدانی. بنابراین، همه آثاری که بر قطع بار میشود، بر چنین عملی نیز بار میشود و میتوان بر طبق آن خبر داد؛ همان گونه که میتوان بر طبق علم وجدانی خبر داد و این خبر دادن، سخن بدون علم نیست.
دلیل بر این امر، سیره عقلاست؛ زیرا ایشان با طریق معتبر، معامله علم وجدانی میکنند و میان آثار آنها فرق نمیگذارند؛ از باب مثال، از نظر عقلا، ید، اماره مالکیت صاحب ید بر اموالی است که در اختیار او قرار دارد و ایشان بر چنین یدی آثار مالکیت بار میکنند و از مالک بودن او خبر میدهند. کسی این امر را انکار نمیکند و از ناحیه شارع هم این سیره عقلاییه، مردود شناخته نشد.(1)
استاد معرفت سپس چنین اشکال میکنند:
در کلام حضرت استاد، تنها جای مناقشه، آن جاست که اعتبار خبر واحد را از باب علم تعبّدی شمرده است در مقابل علم وجدانی، البته با وحدت اثر! در صورتی که مبنای اعتبار خبر واحد ثقه، جز بنای عقلا چیز دیگری نمیتواند باشد که نقش شارع تنها جنبه امضایی دارد. این اعتبار از جانب عقلا و امضای شارع به جنبه کاشفیت تامّ آن بستگی دارد که تعبّد، مطلقا در آن راه ندارد.(2)
به گمان ما، هم سخن مرحوم آیةاللّه خویی قدسسره و هم اشکال استاد معرفت به ایشان، خالی از مناقشه نیست؛ امّا اشکال استاد معرفت، بسیار عجیب مینماید. چون ظاهر کلام ایشان در این جا این است که خبر واحد، کاشفیت تامّ از واقع دارد و لذا تعبّد، مطلقا در آن راه ندارد. معنای این سخن این است که خبر واحد ثقه، همیشه قطع به صدور میآورد! این ادّعا به هیچ وجه مسموع نیست و کاملاً خلاف واقع است. بعلاوه، تهافت عجیبی در کلام ایشان وجود دارد: اگر واقعا خبر واحد، همواره قطع به صدور میآورد و لذا تعبّد در آن جا ندارد، در اعتبار، چه نیازی به بنای عقلا دارد و چه احتیاجی به امضای شارع؟
بعلاوه، از کلام مرحوم آیةاللّه خویی قدسسره هم به خوبی پیداست که بحث ایشان در امارات ظنی است؛ یعنی فرض بحث ایشان در جایی است که اماره به قطع منتهی نشده باشد، والاّ به طور کلّی موضوع این گونه بحثها مرتفع خواهد بود. به این ترتیب، روشن میشود اشکال استاد معرفت به سخن ایشان وارد نیست.
امّا سخن مرحوم آیةاللّه خویی نیازمند بحث است. اگر مراد ایشان از بیان فوق، این باشد که در باب تفسیر و در باب تکوینیات، روایات ائمّه علیهمالسلام حجّت است؛ ولو در آن جهت نظری و اعتقادی، در این صورت، سخن نادرستی است که قبلاً دلیل آن ذکر شد. حجیّت عملی را به هر معنی که فرض کنیم، نیازمند اثر عملی است و معقول نیست در جایی تحقّق پیدا کند که منظور ترتیب آثار عملی نباشد.
اما اگر منظور ایشان این باشد که در روایات ائمه علیهمالسلام در باب تفسیر و عقاید و تکوینیات، جهات عملی هم یافت میشود؛ مثل «صحت استناد» و خروج از «قول بلاعلم» و افعال آنها، سخن صحیحی است؛ منتها مفید حجّیت از باب نظر و اعتقاد نخواهد بود.
توضیح کلام این که همان طور که در کلام محقّق خویی قدسسره آمده است، درباره امور نظری و تکوینی هم میتوان آثاری عملی یافت؛ مثل «صحت استناد کلام به خداوند» و خروج از «کلام بغیر علم». میدانیم هیچ کلامی را بیحجّت نمیتوان به خداوند یا پیامبر یا معصومین علیهمالسلام نسبت داد. چنین کلامی، نوعی افتراست که عقلاً و شرعا ممنوع است. حال اگر روایتی تفسیری یا در باب معارف وارد شود که دارای شرایط حجّیت باشد، به خاطر شمول دلیل حجّیت، میتوان مضمون آن را به ائمه معصومین علیهمالسلام یا خداوند (در باب تفسیر) نسبت داد. این نسبت، بلاحجّت نیست؛ لذا از تحت عمومات حرمت افترا و نسبت بلاعلم، خارج میشود.
این سخن صحیحی است، منتها نمیتواند به اثرِ نظری یا اعتقادی یا تکوینی مورد بحث تسرّی پیدا کند؛ یعنی این گونه دلیل حجیت، نمیتواند مثلاً اعتقادی در باب معاد یا تفسیر یا امور تکوینی بیاورد. امر اعتقادی یا نظری، اگر با خبر واحد یا ظهور آیهای تحقق پیدا کند، نیازی به دلیل حجیت ندارد و اگر هم محقّق نشود، دلیل حجّیت نمیتواند کاری در این جهت انجام دهد.
آنچه اصولیان در باب عدم حجّیت اخبار معارف و تفسیر مطرح کردهاند، مقصودشان همین جهت نظری و اعتقادی است و حال روشن شده است که سخن کاملاً صحیحی است و آنچه مرحوم آیةاللّه خویی قدسسره فرمودهاند، ذرّهای از متانت و استقامت این سخن کم نکرده است. آری، ایشان گشتهاند و اثری عملی در این موارد پیدا کردهاند (صحت استناد و جواز اخبار و امثال آن) که به گمان ما کاملاً درست است، ولی هیچ ربطی به اثر اعتقادی و نظری مربوط ندارد.
نتیجه استدلال مرحوم خویی این است که ادله حجیّت خبر واحد میتواند شامل این گونه اخبار به لحاظ ترتیب این گونه آثار شود، که منعی نیست. ولی آن بحث اصلی اصولیان که آثار اعتقادی و نظری بر آن مترتب نمیشود؛ به جای خود باقی خواهد ماند.
برای توضیح، فرض کنید روایت صحیحی وارد شده باشد که «سبع سموات» موجود در آیات قرآنی را معنی میکند. و فرض کنید این روایت، هم به لحاظ سند و هم به لحاظ دلالت، قطعی باشد. شمول دلیل حجیت نسبت به این روایت، چه اثری دارد؟
یک اثر معقول که محقق خویی قدسسره بدان توجه کرده بود، این است که اگر کسی آن معنی را به قرآن نسبت دهد، افترا و سخن بدون علم نیست. ولی آیا این اثر، همان چیزی است که در باب تفسیر، متوقع هستیم؟! در باب تفسیر، به دنبال فهم کلام خدا هستیم. دلیل حجّیت، نسبت به این فهم چه میکند؟ اگر فهم ظنی مراد باشد که بدون دلیل حجّیت، خود حاصل است و اگر فهم قطعی، که با دلیل حجّیت تحقق پیدا نمیکند.
این آن نکتهای است که اصولیان به دنبال آن بودهاند. سالها پیش در هنگام نگاشتن کتاب معرفت دینی به هر دو نکته فوق، در ضمن عبارت کوتاهی اشاره کرده بودم:
نکته مهمی که فقط به آن اشاره میکنم آن که، بین معارف دینیِ مربوط به عالم تکوین و معارف دینی مربوط به احکام و اوامر و نواهی، فرقی اساسی وجود دارد. در قسم اوّل، خودِ مضمون، قابل تعبّد نیست. بلکه افعالی مثل «صحت انتساب مضمون به شارع» و امثال آن، مورد تعبّد قرار میگیرد (یا ممکن است قرار گیرد) به خلاف امارات شرعی در مورد احکام که انحاء تعبّدات در خود مضمون آن ممکن است.(1)
در بحث فوق، سخن مرحوم آیةاللّه خویی را بر اساس محتملات کلامشان نقد کردیم، ولی در واقع، نظرشان چیست؟ آیا واقعا معتقدند روایات تفسیری میتواند به لحاظ تفسیر یا اعتقاد، مؤثر و معتبر باشد یا فقط منظورشان این است که آثاری همچون صحت استناد و اخبار، مترتّب میشود؟
در کلام ایشان تعبیری وجود دارد که شاید از آن عموم فهمیده شود: «و یدلّنا علی ذلک سیرة العقلاء، فإنّهم یعاملون الطریق المعتبر معاملة العلم الوجدانی من غیر فرق بین الآثار... .»(2)
ولی بسیار بعید است منظور ایشان آثار غیر عملی باشد. کما این که از بحث سابق ظاهر گشته است. ظاهرا مقصود ایشان همه آثار عملی است، نه همه آثار؛ اعم از آثار عملی و غیر عملی. در تقریرات درس اصول ایشان (مصباح الاصول)، نسبت به روایات حاکی از امور تکوینی و تاریخی، تصریح کردهاند که حجّیت، فقط نسبت به یک اثر معنی دارد و ثابت است و آن، جواز اِخبار به متعلّق آن ظنّ است:
... و أمّا الظنّ المتعلّق بالأمور التکوینیّة أو التاریخیّة، کالظنّ بأنّ تحت الأرض کذا أو فوق السماء کذا، و الظنّ بأحوال أهل القرون الماضیة و کیفیّة حیاتهم و نحو ذلک... . إن کان من الظنون الخاصّة... فإنّه علی مسلکنا من أنّ معنی الحجّیّة جعل غیر العلم علما بالتعبّد یکون الظنّ المذکور حجّة باعتبار أثر واحد و هو جواز الإخبار بمتعلّقه، فإذا قام ظنّ خاصّ علی قضیّة تاریخیّة أو تکوینیّة، جاز لنا الإخبار بتلک القضیّة بمقتضی حجّیة الظنّ المذکور، لأنّ جواز الإخبار عن الشیء منوط بالعلم به و قد علمنا به بالتعبّد الشرعیّ... .(1)
ذکر این نکته هم شاید مفید باشد که بر حسب تقریرات مصباح الاصول، شمول ادلّه حجّیت ظنون نسبت به غیر احکام، محتاج تفصیل است: در اموری که از اصول اعتقادی است و در آن، معرفت و علم لازم است؛ همچون معرفت خداوند و معرفت معاد جسمانی، ادله حجیت ظنون نمیتواند ظنّ به این امور را حجّت کند؛ چون نمیتوان در آنها به ظن اکتفا کرد و باید تحصیل علم نمود. امّا در اموری که معرفت آنها واجب نیست و فقط باید بدانها ملتزم بود و عقد قلب و تسلیم نسبت به آنها داشت؛ همچون تفاصیل برزخ و معاد و وقایع روز قیامت و تفاصیل صراط و میزان، اگر دلیل حجّیت ظنّ به این امور، غیر انسداد باشد، شمولش نسبت به آنها مانعی ندارد؛ به این معنی که مانعی از التزام به متعلّق این ظنون و عقد قلب بر آنها وجود ندارد؛ چون مفاد آن به تعبّد شرعی ثابت است. و اگر ظنّ، متعلّق به امور تکوینی و تاریخی باشد، حجیت ظنّ خاص در آن معنی دارد؛ از باب امکان اخبار به مفاد آن، به تفصیلی که قبلاً گذشت.(2)
این محصّل تفصیلی است که تقریرات مصباح الاصول از مرحوم آیةاللّه خویی نقل میکند. آنچه درباره عقد قلب و التزام به مفاد ظن در آن آمده، کاملاً قابل مناقشه است؛ چون اوّلاً، باید دید آیا عقد قلب و التزام و تسلیم درباره غیر علم، اصلاً ممکن است؟
کسی که میبیند واقعیّت، ممکن است غیر از این باشد، آیا معنی دارد بدان عقد قلب نماید و ملتزم شود و تسلیم گردد؟ ثانیا، اصلاً چنین تسلیم و عقد قلبی مطلوب است؟ کدام دلیل، ثابت کرده است که عقد قلب و تسلیم نسبت به امور ظنی، مطلوب است؟ و اگر دلیلی وجود دارد، چه نیازی به اطلاق دلیل حجّیت ظن است؟
مگر آن که مقصود ایشان این باشد که ما در باب علم، دلیلی بر تعبد و تسلیم و انقیاد نسبت به معلوم داریم. و چون دلیل حجّیت ظنون به اطلاق خود، غیر علم را علم کرده است، پس از این باب، عقد قلب و تسلیم و انقیاد در این موارد لازم است.
ولی در این صورت، میپرسیم: کدام دلیل بر عقد قلب و انقیاد در مطلق علم؛ ولو «علم تعبّدی» اقامه شده تا بتوان با دلیل حجیت ظن، این اثر را بر مظنون بار کرد؟ خصوصا این که عقد قلب و تسلیم اجمالی بما جاء به النبی و واقع امر ممکن است. بنابراین، لزوم عقد قلب به ظن تفصیلی اگر ممکن باشد، هیچ دلیلی بر مطلوبیتش وجود ندارد.
از همین جاست که محقق عراقی بر حسب نقل نهایة الافکار میفرماید:
... نعم یبقی الکلام فیما لو تفحّص و حصل له الظنّ فی أنّه هل یقوم ظنّه مقام العلم فی ترتیب آثار العلم علیه من وجوب التدیّن و الانقیاد بمظنونه أم لا. (و التحقیق هو الثانی) و هذا إذا کان الظنّ الحاصل من الظنون المطلقة التی لمیثبت حجّیّتها لدی العقلاء فظاهر. و أمّا لو کان من الظنون الخاصّة المتّبعة عندهم فی أمور معاشهم و معادهم فعدم قیام مثله مقام القطع فی ترتیب آثاره علیه من التدیّن و التسلیم و عقد القلب علی طبقه إنّما هو من جهة کونها من الآثار العقلیّة المخصوصة بالعلم إذ حینئذ لایجدی مجرّد کونه من الطرق العقلائیّة فی قیام مثله مقام العلم فی ترتیب الآثار المزبورة خصوصا مع عدم إطلاق لأدلّة اعتبار الظنّ عقلاً أو شرعا بالنسبة إلی أمثال هذه الأمور التی یمکن ترتیبها علی نفس الواقع من دون احتیاج إلی تعیّنه بالظنّ.(1)
شیخ انصاری قدسسره در رسائل در بحث «اعتبار ظن در اصول دین» سخنی دارد که ظاهر صدرش امکان حجّیت ظنون در باب اعتقادات است، ولی در نهایت بحث، ظاهرا از این نظر عدول میکند و خلاف آن را توجیه میکند.
ایشان میفرماید:
... و لکن یمکن أن یقال: إنّه إذا حصل الظنّ من الخبر... إن أرادوا التدیّن به الذی ذکرنا وجوبه فی الاعتقادیات و عدم الاکتفاء فیها بمجرّد الاعتقاد... فلا مانع من وجوبه فی مورد خبر الواحد، بناءا علی أنّ هذا نوع عمل بالخبر، فإنّ ما دلّ علی وجوب تصدیق العادل لایأبی الشمول لمثل ذلک... و ممّا ذکرنا یظهر الکلام فی العمل بظاهر الکتاب و الخبر المتواتر فی أصول الدین؛ فإنّه قد لایأبی دلیل حجّیة الظواهر عن وجوب التدیّن بما تدلّ علیه من المسائل الأصولیّة التی لمیثبت التکلیف بمعرفتها. لکن ظاهر کلمات کثیرٍ عدم العمل بها فی ذلک. و لعلّ الوجه فی ذلک: أنّ وجوب التدیّن المذکور إنّما هو من آثار العلم بالمسألة الأصولیّة لا من آثار نفسها و اعتبار الظنّ مطلقا أو الظنّ الخاصّ ـ سواء کان من الظواهر أو غیرهاـ معناه: ترتیب الآثار المتفرّعة علی نفس الأمر المظنون لا علی العلم به... .(1)
همان طور که از ذیل کلام شیخ قدسسره پیداست، وجوب تدیّن و اعتقاد را از آثار علم میداند و مفاد دلیل حجّیت ظن را چیزی بیش از ترتیب آثار واقع نمیبیند؛ لذا شمول دلیل حجّیت ظنون را نسبت به این موارد، منتفی میداند. این اشکال، مبتنی بر این اساس است که مجعول در باب امارات «تنزیل مؤدّی به منزله واقع» باشد، امّا اگر کسی همچون محقّق نایینی و به تبع ایشان، محقق خویی، معتقد شد که مجعول، طریقیّت و علم است، این توجیه شیخ، منتفی میگردد؛ مگر آن که سخن را به جهت دیگری متوجّه سازیم و چنان که قبلاً هم گفتیم، انقیاد و تدیّن را از آثار علم وجدانی بدانیم، نه مطلق علم؛ ولو علم تعبّدی. در این صورت، مفاد دلیل حجّیت حتی اگر جعل طریقیّت و علم هم باشد، نمیتواند وجوب تدین و انقیاد را ثابت کند؛ چنان که با کمترین تأمّلی واضح میگردد. البته، نفس ادعای جعل طریقیت و علم در باب امارات، نیازمند بحثی دشوار و دامنهدار است که از حوصله این مقال خارج است.
آیةاللّه معرفت در پایان مقاله فرمودهاند:
به هر حال، از روز نخست تا کنون، بزرگان اسلام نسبت به خبر واحد ثقه با دید اعتبار نگریستهاند و در تمامی زمینهها مورد استفاده بوده است.(1)
این سخن هم تا حدّی غریب است! اوّلاً، ایشان به خوبی مطّلعند که در اصل عمل به خبر واحد، حتّی در احکام، بسیاری از بزرگان اسلام مخالفت کردهاند؛ مثل سید مرتضی و ابن ادریس و جمعی دیگر؛ تا حدّی که سید مرتضی قدسسره ادعای اجماع بر عدم عمل به خبر واحد نموده است. گرچه تعیین دقیق مدعای سید مرتضی قدسسره و مخالفت آن با اجماع ادعا شده از سوی شیخ طوسی اعلی اللّه مقامه، خود بحث مهمی میطلبد، و لکن مقصود در این جا این است که واقعا از روز نخست، بزرگان اسلام با دید اعتبار به خبر واحد ثقه ننگریستهاند.
مرحوم شیخ انصاری قدسسره در رسائل در بحث «حجّیت خبر واحد» میفرماید:
فالمحکیّ عن السیّد و القاضی و ابن زهرة و الطبرسیّ و ابن إدریس قدّس اللّه أسرارهم المنع. و ربّما نسبت إلی المفید قدس سره حیث حکی عنه فی المعارج أنّه قال: «إنّ خبر الواحد القاطع للعذر هو الذی یقترن إلیه دلیل یفضی بالنظر إلی العلم، و ربما یکون ذلک إجماعا أو شاهدا من عقل و ربما ینسب إلی الشیخ کما سیجیء عند نقل کلامه و کذا إلی المحقّق بل إلی ابن بابویه، بل فی الوافیة: إنّه لمیجد القول بالحجّیّة صریحا ممّن تقدّم علی العلاّمة، و هو عجیب.(2)
با این همه، چگونه میتوان ادّعا کرد که از روز نخست، بزرگان اسلام نسبت به خبر واحد ثقه با دید اعتبار نگریستهاند؟
ثانیا، بحث فعلی در این مقاله بر سر حجّیت خبر واحد ثقه مطلقا نیست؛ چون عمده اصولیان در اعصار اخیر، حجیت خبر واحد را در باب احکام و آثار عملی پذیرفتهاند. بحث بر سر حجیت خبر واحد در باب تفسیر است. شیخ طوسی اعلی اللّه مقامه با این که اجماع بر عمل به خبر واحد را نقل میکند، به باب تفسیر که میرسد، خبر واحد ثقه را حجّت نمیداند. کلام وی در مقدمه تفسیر تبیان را استاد معرفت خود نقل کردهاند. کلام شیخ مفید در کتاب شرح اعتقادات صدوق را نیز نقل کردهاند که فرموده بود: «خبر الواحد فی هذا الباب لایوجب علما و لا عملاً».
مرحوم شیخ انصاری قدسسره در بحث اعتبار ظنّ در اصول دین در رسائل چنین میفرماید:
قال شیخنا الشهید الثانی فی المقاصد العلیّة بعد ذکر أنّ المعرفة بتفاصیل البرزخ و المعاد غیر لازم و أمّا ما ورد عنه صلیاللهعلیهوآلهوسلم فی ذلک من طریق الآحاد فلایجب التصدیق به مطلقا و إن کان طریقه صحیحا، لأنّ خبر الواحد ظنّیٌ و قد اختلف فی جواز العمل به فی الاحکام الشرعیّة الظنّیّة، فکیف بالاحکام الاعتقادیّة العملیّة.(1)
همچنین از شیخ طوسی قدسسره نقل میکند که عدم جواز اعتماد بر اخبار آحاد در اصول دین، اتفاقی است: «و ظاهر الشیخ فی العدّة: أنّ عدم جواز التعویل فی أصول الدین علی أخبار الآحاد اتّفاقیّ إلاّ عن بعض غَفَلَة أصحاب الحدیث.»(2)
مرحوم شیخ انصاری سپس اضافه میکند: «و ظاهر المحکیّ فی السرائر عن السیّد المرتضی عدم الخلاف فیه أصلاً. و هو مقتضی کلام کلّ من قال بعدم اعتبار أخبار الآحاد فی أصول الفقه»(3).
با وجود این اقوال از بزرگان اسلام، غرابت ادّعای نهایی مقاله، آشکار میشود. «و الحمد للّه ربّ العالمین»
1. در کتاب معرفت دینی، دلیلی عقلی بر حجّیت ظواهر اقامه کردهام:
ر.ک: صادق لاریجانی، معرفت دینی، ص158، مرکز ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1370.
1. محمدهادی معرفت، «کاربرد حدیث در تفسیر»، مجله تخصّصی دانشگاه علوم اسلامی رضوی، سال اوّل، شماره اوّل، ص142.
2. همان.
1. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج10، ص351، چاپ مؤسسه اعلمی، بیروت.
1. «کاربرد حدیث در تفسیر»، مجله تخصصی دانشگاه علوم اسلامی رضوی، ص145.
1. همان، ص146.
1. مرتضی الانصاری، فرائد الاصول، ج1، ص239.
1. «کاربرد حدیث در تفسیر»، مجله تخصصی دانشگاه علوم اسلامی رضوی، ص145.
1. در ترجمه آیةاللّه معرفت از متن «البیان» دو مسامحه رخ داده است: نخست آن که در ترجمه «... أنّ معنی الحجّیة التی ثبتت لخبر الواحد، أو لغیره من الادلّة الظنّیة هو وجوب ترتیب الآثار علیه عملاً...» عبارت «عملاً» از ترجمه ایشان ساقط شده در حالی که مسأله ترتیب آثار عملی از نکتههای مهم بحث است.
دوم، در عبارت «و هذا الشرط قد لایوجد فی خبر الواحد الذی یروی عن المعصومین فی التفسیر» معنا این است که «گاه این شرط در خبر واحدی که از معصومین در باب تفسیر نقل میشود، وجود ندارد». در ترجمه ایشان «گاه» حذف شده است و لذا به صورت قاطع گفته شده است که این شرط در اخبار واحد تفسیری وجود ندارد که این خلاف واقع است؛ چون گاه اخبار تفسیری مربوط به احکام است.
2. همان.
1. معرفت دینی، ص173.
2. البیان فی تفسیر القرآن، ص279، چاپ المطبعة العلمیة فی النجف، 1377 ه .ق.
1. السید محمد سرور الواعظ الحسینی، مصباح الاصول، ج2، ص239، چاپ مطبعة نجف، 1386ه .ق.
2. همان، ص236ـ 239.
1. الشیخ محمدتقی البروجردی، نهایة الافکار، ج3، ص193، چاپ المطبعة العلمیة ـ نجف، 1371 ه .ق.
1. فرائد الاصول، ج1، ص557 ـ 558.
1. «کاربرد حدیث در تفسیر»، مجله تخصصی دانشگاه علوم اسلامی رضوی، ص146.
2. فرائد الاصول، ج1، ص240.
1. همان، ص556.
2. همان، ص557.
3. همان، ص557.